- مبانی نظری پیشینه تحقیق نظام سرمایه داری و نظریات مربوط به آن (فصل دوم)
دسته: علوم انسانی
بازدید: 1 بار
فرمت فایل: doc
حجم فایل: 189 کیلوبایت
تعداد صفحات فایل: 70مبانی نظری پیشینه تحقیق نظام سرمایه داری ونظریات مربوط به آن (فصل دوم)
قیمت فایل فقط 13,200 تومان
توضیحات :
مبانی نظری پیشینه تحقیق نظام سرمایه داری ونظریات مربوط به آن (فصل دوم) در 70 صفحه در قالب Word قابل ویرایش.
فهرست مطالب :
2-1- دیدگاه های کارل مارکس درباره نظام سرمایه داری و نقد آن .................................................21
2-1-1- تعریف مارکس از سرمایه داری ..........................................................................................22
2-1-2- مفاهیم کلیدی در تشریح نظام سرمایه داری و نقد آن از دیدگاه مارکس.............................22
2-1-2-1- نظریه ارزش ...................................................................................................................22
2-1-2-2- ارزش اضافی...................................................................................................................23
2-1-2-3- سرمایه ............................................................................................................................24
2-1-2-4- جریان کالا ......................................................................................................................24
2-1-2-5- کاهش نرخ سود .............................................................................................................24
2-1-2-6- نیروی کار ..................................................................................................................... 24
2-1-2-7- زیربنا و روبنای جامعه ...................................................................................................25
2-1-2-8- شیوه های تولید ..............................................................................................................26
2-1-2-9- طبقه،آگاهی طبقاتی، نبرد طبقاتی .................................................................................. 26
2-1-2-10- کار بیگانه شده ............................................................................................................ 28
2-1-3- نقد سرمایه داری در دیدگاه مارکس .................................................................................. 30
2-1-3-1- بحران زایی ....................................................................................................... ............30
2-1-3-2- بهره کشی و تشدید شکاف طبقاتی ................................................................................31
2-1-3-3- پول سالاری ...................................................................................................................34
2-1-3-4- از خود بیگانگی .............................................................................................................35
2-2- نظرات نئومارکسیستها (مکتب فرانکفورت) در نقد نظام سرمایه داری ................................38
2-2-1- صنعت فرهنگ؛عامل تحمیق توده ها ..................................................................................39
2-2-2- ارتباطات نوین،عامل فریب فرد در جامعه سرمایه داری .....................................................40
2-2-3- نابودی خلاقیت های ذهنی و تولید نیازهای کاذب ............................................................42
2-2-4- انقلاب روشنفکران و دانشجویان در مقابل سرمایه داری ....................................................43
2-2-5- تولید نیازهای کاذب توسط دستگاه های ایدئولوژیک نظام سرمایه داری ...........................43
2-2-6- لزوم انقلاب در برابر سرمایه داری .....................................................................................45
2-2-7- گرایش به بحران در جوامع پیشرفته ...................................................................................47
2-2-8- پول و قدرت عامل مستعمره شدن زیست جهان در نظام سرمایه داری ..............................49
2-2-9- مستعمره شدن حوزه عمومی (افکار عمومی از سوی سرمایه داران) ..................................50
2-3- سایر نظرات در نقد نظام سرمایه داری.....................................................................................51
2-3-1- تسلط نخبگان قدرت بر جامعه سرمایه داری آمریکا ..........................................................51
2-3-2- رابطه ذاتی میان بحران و نظام سرمایه داری در آمریکا .......................................................53
2-3-3- استثمار و انباشت رقابتی؛ معضل سرمایه داری....................................................................56
2-3-4- بحران مزمن سرمایه داری ...................................................................................................57
2-3-5- فروپاشی نظام سرمایه داری ............................................................................................... 57
2-3-6- بحران سرمایه داری نئولیبرال ..............................................................................................58
2-3-7- دموکراسی نظام سرمایه داری؛ پیوندی صوری میان افراد انتزاعی........................................61
2-3-8- مناسبات دموکراتیک در تسلط سرمایه داری .......................................................................63
2-4- نظریه «باز فئودالی شدن» و نقد بنیادین نظام سرمایه داری ......................................................64
2-4-1- تبیین مختصات نظام فئودالی ..............................................................................................66
2-4-2- استثمار اکثریت؛اساس نظام فئوادالی ...................................................................................67
2-4-3- تبدیل شیوه فئودالی به شیوه تولید سرمایه داری و چرخش آن ..........................................69
2-4-4- تبیین فرایند باز فئودالی شدن جامعه از دیدگاه یورگن هابرماس ........................................70
2-4-5- تبیین تئوریک فرایند باز فئودالی شدن نظام سرمایه داری از دیدگاه ریچارد بی فریمن.......72
2-4-5-1- نابرابری اجتماعی ...........................................................................................................73
2-4-5-2- کنترل و نظارت سیاسی ..................................................................................................76
2-4-5-3- معاملات قماری ............................................................................................................ 78بخشی از متن :
نظام سیاسی- اقتصادی حاکم بر آمریکا نمونه اعلای یک نظام سرمایه داری نئولیبرال است و تاکنون بحران های زیادی همچون بحران ضد وال استریت را بوجود آورده است. در این فصل نظام سرمایه داری از مناظر مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. ابتدا به نظریات مارکس به عنوان مهمترین منتقد جدی نظام سرمایه داری اشاره شده است و با ارائه مهمترین مفاهیم کلیدی در نقد نظام سرمایه داری، مفهوم بحران که، همزاد این نظام بوده تشریح و تبیین می گردد. از دیدگاه مارکس سرانجام نظام سرمایه داری به زوال و نابودی خواهد بود.
در ادامه به نظریات اهالی مکتب فرانکفورت و سایر متفکرینی که در این قلمرو اندیشیده اند و نظام سرمایه داری را به چالش کشانده اند پرداخته شده است و در نهایت با ارائه جدیدترین نظریه حول محور نقد نظام سرمایه داری به تبیین چارچوب تئوریک این پژوهش اشاره می شود. چارچوب مورد نظر مبتنی بر نظریه "بازفئودالی شدن" است که در دیدگاه های دو اندیشمند معاصر و متاخر، یورگن هابرماس و ریچارد بی فریمن تجلی یافته و مورد مداقه و تحلیل علمی قرار گرفته است.2-1. دیدگاه های کارل مارکس درباره نظام سرمایه داری و نقد آن
کارل مارکس متفکری بود که تأثیرات ژرفی در تاریخ اندیشه فلسفی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بر جای نهاده است.
مارکس بیش از هر متفکر دیگری به مسئله سرمایه داری پرداخته است و درباره بحران در نظام سرمایهداری اندیشیده و قلم زده است. هسته مرکزی در اندیشه مارکس حول محور نقد نظام سرمایهداری است. او معتقد است که بحران، همزاد این نظام بوده و سرانجام آن را به سوی زوال و نابودی میکشاند.
به نظر مارکس، بزرگ و انبوه شدن در ذات سرمایه و ثابت ماندن در حکم مرگ آن است. او تلاش میکند تا ثابت کند که این رشد تا ابد ممکن نیست و در جایی به رکود و سپس بحران میکشد و آنگاه است که ساعت مرگ سرمایه فرا میرسد. مارکس اشکال سرمایه، مدارج گوناگون و مراحل دگردیسی آن را به تفصیل و با مثالهای فراوان توضیح میدهد. (مارکس، ۱۳۶۳)
از نظر مارکس ؛ وقتی انسانها در مسیر تکاملیشان مرحله ابتدایی و اشتراکی یعنی کمون اولیه را پشت سر میگذارند، برای برآورده ساختن نیازهای ثانوی خود درگیر یک همزیستی تنازع آمیز میشوند. اینجا تقسیم کار اجتماعی شکل میگیرد و تقسیم کار در جامعه بشری منجر به تشکیل طبقات متنازع میشود. (همان منبع)
در حقیقت جامعه از توازن متغیر نیروهای متضاد ساخته میشود. بر اثر تضادها و کشاکشهای این نیروها، تغییر و دگرگونی اجتماعی پدید میآید. کشمکش اجتماعی ترجیع بند تکامل تاریخ و جامعه بشری است. نیروی محرک تاریخ نیز، همان شیوه ارتباط انسانها در رهگذر کشمکشهای شان برای بدست آوردن نیازهای زندگی از چنگ طبیعت است.
در این بخش، سعی می گردد که با استفاده از نظریات مارکس به عنوان یک نظریه پرداز حوزه اقتصاد سیاسی به بررسی و نقد نظام سرمایه داری پرداخته و مفروض خود که همان تبعیض و نابرابری در این نظام است، از رهگذر نظریات این اندیشمند مورد بررسی قرار گیرد.
2-1-1. تعریف مارکس از سرمایه داری
از دیدگاه مارکس؛ سرمایهداری به وجه تولیدی اطلاق میشود که به سوی ارزشافزایی یعنی تولید ارزش افزوده و انباشت سرمایه جهتگیری دارد. مشخصه اصلی آن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و تقسیم جامعه به طبقههاست. دو طبقه اصلی آن یکی دارندگان سرمایه و ابزار تولید، و دیگری کارگراناند که چیزی جز نیروی کار خویش برای فروش ندارند. (احمدی، 1385، 115ـ114)
مارکس معتقد است که؛ سرمایهداری بر اثر وجود رقابت، تولیدکنندگان کوچک و متوسط را یکی پس از دیگری نابود میکند و بزرگ مالکی توسعه مییابد، ارباب حرف و صنایع کوچک به صورت مزدوران تهی دست در میآیند و در نتیجه، روز به روز اکثریت قریب به اتفاق مردم تهیدست میشوند.
2-1-2. مفاهیم کلیدی در تشریح نظام سرمایه داری و نقد آن از دیدگاه مارکس
2-1-2-1. نظریه ارزش
اساس و پایه همه عقاید مارکس، نظریه ارزش اوست. عصاره نظریه مارکس این است که اساس ارزش، تنها بر "کار دستی" نهاده شده و تنها، بازوی انسان است که ممکن است خلاق ارزش باشد. اختراع، سازمانگذاری و مدیریت، هیچ کدام ارزش زا نیستند. مبنای ارزش هر کالای تولیدشده، تنها مقدار کار نهفته در آن است و این مقدار کار، تنها واحد معقول، مشترک و قابل سنجش است؛ تا بتوان برای ارزش کالاها و مبادله آنان یافت. (مارکس، ۱۳۶۳)
2-1-2-2. ارزش اضافی
ارزش اضافی، بر نظریه ارزش استوار است؛ چون به عقیده مارکس کار تنها عنصر تشکیل دهنده تولید است؛ بنابراین ارزش اضافی، تنها از کار منتج میشود. در واقع کارگران مولد هستند. ارزش اضافی تفاوت ارزش مبادلهای و ارزش مصرفی نیروی کار است. (همان منبع) اگر این تئوری را تجزیه کنیم، به دو نتیجه میرسیم:
- استثمار کارگران، اعم از اینکه سرمایهدار طرفدار کارگر باشد یا نباشد؛
- پول، وظیفه حقه بازی را به عهده میگیرد؛ که ارزشی زیادتر از ارزش واقعی به دست میآید. (همان منبع)
« لذا کوشش مارکس بر این است که نشان دهد که کار، توسط سرمایه استثمار می شود.ارزش لازم به صورت مزد به کارگر داده میشود و ارزش اضافی به صورت سود برای کارفرما باقی میماند. ارزش لازم معادل هزینه حداقل معیشت کارگری است، اما این حداقل را وضعیت اجتماعی تعیین میکند.» (پولادی، 1383،190)
ارزش اضافی
ــــــــــــ = نرخ بهرهکشی
ارزش لازم(مارکس،1386)
در روند رشد سرمایه و بازتولید آن، مارکس مراحلی مانند تجمع، انحصار و تمرکز را تشریح میکند. سرمایه تولیدی از آغاز دو بخش دارد: ثابت و شناور (ناپایدار). سرمایه شناور است که کار را به استخدام میگیرد (با تمایز میان کار مجرد و کار مشخص، کار مولد و غیرمولد). با ارزشی که بر اثر کار (یک نیروی اجتماعی) پدید میآید و به صورت کالا مجسم میشود، یک "ارزش اضافی" بر میگردد که سرمایه را باز هم فربهتر میکند. مارکس شکلهای گوناگون ارزش افزوده یا اضافی را به صورت مفصل و فنی توضیح میدهد. . (مارکس، ۱۳۶۳)
2-1-2-3. سرمایه
سرمایه از دو قسمت سرمایه متغیر و ثابت تشکیل میشود:
- سرمایه متغیر(v) ؛ همان مولّد ارزش اضافی است؛ که برای پرداخت دستمزد اختصاص دارد.
- سرمایه ثابت (c) ؛ بقیه سرمایه که برای تولید به کار گرفته می شود.
اهمیت این تقسیمبندی در این است که سرمایه ثابت، به هیچ عنوان مولّد ارزش اضافی نیست. به همین علّت سرمایه را عقیم یا مرده نام نهادند. بنابراین نسبت c به v هرچه بزرگتر باشد، نرخ سود کمتر خواهد بود و به عکس. (همان منبع)
2-1-2-4. جریان کالا
مارکس معتقد است در نظامهای قبل از سرمایهداری، هدف از تولید و فروش کالا رفع نیاز بوده و گردش "کالا -پول -کالا " جریان دارد و هیچگونه ارزش اضافیای تولید نمیشود. ولی در نظام اقتصاد سرمایه، هدف از تولید کسب سود است نه رفع نیاز و لذا جریان "پول -کالا -پول" حاکم بوده و از گردش آن ارزش اضافی تولید میشود. مبنای فکری این نظریه همان تفکیک اقتصاد طبیعی و اقتصاد پولی توسط ارسطو است. (همان منبع)
2-1-2-5. کاهش نرخ سود
سود در نظام اقتصاد سرمایهداری دائما رو به کاهش است. چرا که در این نظام، پیشرفت تکنیک؛ کارآفرینان را مجبور می کند، به خاطر رقابت، سرمایه ثابت را جایگزین سرمایه متغیر کنند. به این ترتیب سرمایه متغیر که تنها منبع ارزش اضافی است، دائما کاهش می یابد. (همان منبع)
2-1-2-6. نیروی کار
به عقیده او نیروی کار در سه مرحله خود را می نمایاند: 1- تعاون؛ این روش نسبت به کار فردی پیشرفت بارزی دارد ولی مقدمه سرمایهداری است.
2- تقسیم کار؛ گرچه کارگر را به صورت آلت بی ارادهای درآورده ولی مستلزم به وجود آمدن سازمان صحیح کار و مقدمه هایی برای جامعه سوسیالیستی است.
3- تمرکز نیروی کار همراه با به کار بردن ماشین؛ که کارگر را از هر نوع تخصص به دور داشته و مطیع دستگاه ها مینماید. (مارکس،1386)
2-1-2-7. زیربنا و روبنای جامعه
مارکس در مقدمه مبانی نقد اقتصاد سیاسی چنین میگوید:
« انسانها در تولید اجتماعی خود وارد مناسبات یا روابط معینی با یکدیگر میشوند که گریزناپذیر و مستقل از آنهاست. این روابط که روابط تولید نامیده میشوند با مرحله معینی از رشد و تکامل نیروهای مادیِ تولید تناسب دارد. »(مارکس،1386)
این ساختار اقتصادی زیربنای جامعه است که روبنای سیاسی و حقوقی بر روی آن ساخته میشود. به عبارت دیگر از نظر مارکس، صورتبندی اقتصادی- اجتماعی جامعه شامل یک زیربنا و یک روبناست.
«زیربنا یا همان ساختار اقتصادی جامعه شامل: الف) نیروهای مادی تولید ب) روابط تولیدی است. بر این زیربنا یا به تعبیری ساختار اقتصادی، روبنایی پدید میآید که شامل آگاهی اجتماعی، سیاسی و حقوقی است.» (پولادی،1383، 184)
وی فرهنگ، سیاست، ایدئولوژی و مذهب را هم جزو رو بنا و اقتصاد را زیر بنای جامعه و شکل دهنده رو بنا میداند. از دیدگاه مارکس نیروهای تولیدی در رابطه انسان با طبیعت شکل میگیرند و رابطه انسان با انسان روابط تولیدی را سامان میدهد. رشد و تحول نیروهای تولیدی باعث تغییر و دگرگونی در روابط تولیدی میشود و این، تغییر در "شیوه تولید" را در پی خواهد داشت. (مارکس ،1386)
تغییر در شیوه تولید یعنی شکلگیری انقلاب واقعی در جامعه. پس تحول نیروهای تولیدی و اقتصادی از دیدگاه مارکس عامل انقلاب در جامعه است. این تغییر و انقلاب در زیر بنا منجر به تغییر در روبنای جامعه هم میشود. یعنی هرگونه دگرگونی در اقتصاد باعث دگرگونی در فرهنگ، سیاست، ایدئولوژی، مذهب و آگاهی اجتماعی خواهد شد.
از منظر مارکس اگر چه پدیدههای تاریخی حاصل تأثیر و تأثر عوامل گوناگون هستند، اما در تحلیل نهایی، همه این عوامل "متغیر وابسته" و فقط عامل اقتصادی "متغیر مستقل" میباشد. کل روابط تولیدی، یعنی آن روابطی که انسانها ضمن کاربرد مواد خام و فنون موجود برای دستیابی به اهداف تولیدیشان با یکدیگر برقرار میسازند، همان بنیادهای واقعیاند که رو ساختار فرهنگی کل جامعه بر پایه آنها ساخته میشود. روابط حقوقی و صورت دولت نیز ریشه در اوضاع مادی و اقتصادی زندگی دارند.(همان منبع)
در این رهیافت، روابط اجتماعی که مردم از طریق اشتراک در زندگی اقتصادی با یکدیگر برقرار میسازند، اهمیت درجه یک دارد. شیوه تولید اقتصادی که در روابط میان انسانها خود را نشان میدهد، مستقل از هر فرد خاصی است و تابع ارادهها و اهداف فردی نیست.
2-1-2-8 . شیوه های تولید
پس از مرحله آغازین کمونیسم اولیه، مارکس چهار شیوه تولید عمده و پیاپی را در تاریخ نوع بشر در نظر گرفته بود: تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوایی. هر یک از این شیوههای تولید از رهگذر تناقضها و تنازعهای پرورده در دل نظام پیشین پدید میآیند. تنازعهای طبقاتی ویژه هر تولید خاص، به پیدایش طبقاتی میانجامند که دیگر نمیتوانند در چارچوب نظم موجود منافعشان را تأمین کنند؛ در این ضمن، رشد نیروهای تولیدی به آخرین حدود روابط تولیدی موجود میرسد.
هرگاه که چنین لحظه ای فرا رسیده باشد، طبقات جدیدی که باز نماینده اصل تولیدی نوینیاند؛ شرایط مادی مورد نیاز برای پیشرفت آینده را میآفرینند. به هر روی روابط تولیدی بورژوایی،آخرین صورت تنازع در فرا گرد اجتماعی تولید است. هر گاه که این آخرین نوع روابط تولید متنازع از سوی پرولتاریای پیروز برانداخته شود، ماقبل تاریخ جامعه بشری به پایان خواهد رسید و اصل دیالکتیکی که بر تکامل پیشین بشر حاکم بود، دیگر از عملکرد باز خواهد ایستاد و در روابط انسانها، هماهنگی، جانشین ستیزه اجتماعی خواهد شد. (مارکس ،1386)
2-1-2-9. طبقه، آگاهی طبقاتی، نبرد طبقاتی
طبقه به مجموعهای از اشخاص گفته میشود که در سازمان تولید، کارکرد یکسانی دارند. طبقات جدید از دیدگاه مارکس، مالکان قدرت کار، مالکان سرمایه و مالکان زمین هستند که منبع درآمدشان به ترتیب عبارتند از: دستمزد، سود و اجاره زمین.تقسیم جامعه به طبقات، جهانبینی سیاسی، اخلاقی، فلسفی و مذهبی گوناگون را پدید میآورد، جهانبینیهایی که روابط طبقاتی موجود را بیان میکنند و بر آن گرایش دارند که قدرت و اقتدار طبقه مسلط را تحکیم یا تضعیف می کنند.
نظریه طبقاتی مارکس بر این باور است که؛ تاریخ جوامعی که تاکنون موجود بودهاند، تاریخ نبردهای طبقاتی است. بنا براین نظر، جامعه بشری همین که از حالت ابتدایی و به نسبت تمایز یافتهاش بیرون آمد، پیوسته منقسم به طبقاتی بوده است که در تعقیب منافع طبقاتیشان با یکدیگر برخورد داشتهاند. (مارکس ، ۱۳۶۳)
به نظر مارکس، منافع طبقاتی و برخورد قدرتی که همین منافع به دنبال میآورند، تعیین کننده اصلی فراگرد اجتماعی و تاریخی هستند. تحلیل مارکس پیوسته بر این محور دور میزند که چگونه روابط میان انسانها با موقعیتشان در ارتباط با ابزارهای تولید شکل میگیرند؛ یعنی این روابط به میزان دسترسی افراد به منافع نادر و قدرتهای تعیین کننده بستگی دارند. وی یادآور میشود که دسترسی نابرابر به این منابع و قدرتها در همه زمانها و شرایط به نبرد طبقاتی مؤثری نمیانجامد؛ بلکه مارکس تنها این نکته را بدیهی میداند که امکان درگیری طبقاتی در ذات هر جامعه تمایز یافتهای وجود دارد زیرا که چنین جامعهای میان اشخاص و گروههایی که در درون ساختار اجتماعی و در رابطه با ابزار تولید پایگاههای متفاوتی دارند، پیوسته برخورد منافع ایجاد میکند.
کارل مارکس در پیشگفتار کتاب سرمایه، چنین مینویسد که در نظام سرمایه داری با افراد تنها به عنوان تشخص مقولههای اقتصادی و تجسم روابط و منافع ویژه طبقاتی سروکار پیدا میکنیم. وی عملکرد سایر متغیرها را انکار نمیکند، اما نقش طبقات را تعیین کننده میداند. مکانهای گوناگونی که انسانها در طبقات اشغال میکنند به "منافع طبقاتی" گوناگونی نیز میانجامد. این منافع گوناگون از آگاهی طبقاتی یا فقدان آن در میان افراد بر نمیخیزد، بلکه از جایگاههای عینیشان بر فراگرد تولید مایه میگیرند. انسانها ممکن است به منافع طبقاتیشان آگاه نباشند اما باز همین منافع آنها را جهت میدهد . (مارکس ،1386)
در نتیجه روابط اجتماعی تولید با دگرگونی و تحول ابزارهای مادی تولید و نیروهای جامعه دگرگون میشوند. در یک نقطه معین، روابط اجتماعی دگرگون شده تولیدی با روابط مالکیت موجود، یعنی با شیوه تقسیم بندیهای موجود میان مالکان و غیر مالکان تضاد پیدا میکنند. همین که جامعه به چنین نقطهای میرسد، نمایندگان طبقات رو به تعالی، روابط موجود مالکیت را مانع تکامل بیشترشان تلقی میکنند. این طبقات که دگرگونی در روابط مالکیت موجود را به عنوان تنها راه تعالی شان تشخیص میدهند، طبقاتی انقلابی میشوند. بر اثر تضادها و تنشهای موجود بر چارچوب ساختار رایج اجتماعی، روابط اجتماعی تازهای تحول مییابند و این روابط به نوبه خود به تضادهای موجود دامن میزنند.
به اعتقاد مارکس، منافع طبقاتی از منافع فردی تفاوت بنیادی دارند و نمیتوانند از منافع فردی برخیزند. منافع اقتصادی بالقوه اعضای یک قشر خاص، از جایگاه آن قشر در درون ساختارهای اجتماعی ویژه و روابط تولیدی سرچشمه میگیرند. اما این امکان بالقوه تنها زمانی بالفعل میشود و طبقه بر خود به طبقه برای خود تبدیل میشود که افراد اشغال کننده پایگاههای یکسان در یک نبرد مشترک درگیر شوند. در آن صورت شبکهای از ارتباطات میان آنها پدید میآید. آنان از این مسیر به سرنوشت مشترکشان آگاه میشوند. طبقات ستمکش گرچه دست و پایشان را چیرگی ایدئولوژیک ستمگران بسته است اما با این همه برای نبرد با آنها ایدئولوژیهای ضد ایدئولوژی حاکم را نیز به وجود میآورند. . (مارکس،1386)
2-1-2-10. کار بیگانه شده
از منظر مارکس،هر چه کارگر کالای بیشتر میآفریند، خود به کالای ارزانتری بدل میشود، افزایش ارزش جهان اشیاء، نسبتی مستقیم با کاستن از ارزش جهان انسانها دارد.
واقعیت یافتگی کار صرفاً به این معناست که شیئی (ابژه) که کار تولید میکند یعنی محصول کار، در مقابل کار به عنوان چیزی یگانه و قدرتی مستقل از تولیدکننده قد علم میکند. بدین ترتیب محصول کار در شیئی تجلی مییابد و به مادهای تبدیل میشود. این محصول عینیت یافتن کار است. واقعیت یافتگی کار، عینیت یافتن آن است. اما این عینیتیافتگی به عنوان از دست دادن واقعیت (محصول) تا آن حد است که کارگر واقعیت خویش را تا مرز هلاک شدن از فرط گرسنگی از دست میدهد. (مارکس، کتاب دستنوشتهها)
عینیت یافتن به معنای از دست دادن شی تا حدی است که از کارگر اشیائی ربوده میشود که نه تنها برای زندگیاش بلکه برای کارش ضروری است. بدین ترتیب کارگر هر چه بیشتر اشیاء تولید میکند، کمتر صاحب آن میشود و بیشتر زیر نفوذ محصول خود یعنی سرمایه قرار میگیرد. در نتیجه میتوان گفت که بدین صورت رابطه کارگر با محصول کار خویش، رابطه با شیء بیگانه است. (مارکس ، ۱۳۶۳)
براساس این پیشفرض، هر چه کارگر از خود بیشتر در کار مایه گذارد، جهان بیگانه اشیائی که میآفریند بر خودش و در واقع ضد خودش قدرتمندتر و زندگی درونیاش تهیتر میشود و اشیای کمتری از آن او میشوند. بیگانگی کارگر از محصولاتی که میآفریند، نه تنها به معنای آن است که کارش تبدیل به یک شیء و یک هستی خارجی شده است بلکه به این مفهوم نیز هست که کارش خارج از او، مستقل از او و به عنوان چیزی بیگانه با او موجودیت دارد و قدرتی است که در برابر او قرار میگیرد.
اقتصاد سیاسی کلاسیک با نادیده گرفتن رابطه مستقیم میان کارگر و محصولاتش، بیگانگی ذاتی در سرشت کار را پنهان میکند. درست است که کار برای ثروتمندان اشیای شگفتانگیز تولید میکند اما برای کارگر فقر و تنگدستی میآفریند. کار به وجود آورنده قصرهاست، اما برای کارگر آلونکی میسازد، کار زیبایی میآفریند اما برای کارگر زشتیآفرین است.
بیگانگی نه تنها در نتیجه تولید که در خود عمل تولید و در چارچوب فعالیت تولیدی نیز اتفاق میافتد. اگر کارگر در خود عمل تولید، خویشتن را از خود بیگانه نکرده باشد چطور میتواند نسبت به محصول فعالیتاش بیگانه باشد؟
به دلیل این واقعیت که کار نسبت به کارگر، عنصری خارجی است یعنی به وجود ذاتی کارگر تعلق ندارد، در نتیجه در حین کار کردن نه تنها خود را به اثبات نمیرساند، بلکه خود را نفی میکند و به جای خرسندی احساس رنج میکند. بنابراین کارگر فقط زمانی که خارج از محیط کار است، خویشتن را درمییابد و زمانی که در محیط کار است، خارج از خویشتن خویش میباشد.(همان منبع)
چنین کاری، کار اجباری است که نیازی را برآورده نمیسازد، بلکه ابزاری صرف برای برآورده ساختن نیازهایی است که نسبت به آن خارجی هستند. ما در اینجا شاهد از خودبیگانگی هستیم که قبلاً به شکل بیگانگی از اشیاء مشاهده کرده بودیم.
انسان موجودی است که به خلاف حیوان که در تولیداتش فقط خود را بازتولید میکند و از این طریق نیازهای جسمانیاش را مرتفع میسازد، میتواند تمام طبیعت را بازتولید کند. اما در نتیجهی کار بیگانه شده، وجود نوعی آدمی، به وجودی بیگانه و به ابزاری در خدمت حیات فردیاش تبدیل میشود و بدین ترتیب آدمی از ذات معنوی و وجود انسانیاش بیگانه میشود.
پیامد مستقیم این واقعیت که آدمی از محصول کار خویش، از فعالیت حیاتی خویش و از وجود نوعی خودبیگانه میشود، بیگانگی آدمی از آدمی است. در حقیقت این قضیه که سرشت نوعی آدمی از او بیگانه شده است، به این مفهوم است که آدمها از هم و هرکدام از آنها از سرشت ذاتی آدمی بیگانه شدهاند.
اگر محصول کار به کارگر تعلق داشته باشد و اگر این محصول چون نیرویی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به انسان دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجه اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگیاش باشد. نه طبیعت، بلکه فقط خود انسان است که میتواند این نیروی بیگانه بر انسان باشد. (مارکس ، ۱۳۶۳)
تنها در اوج تکامل مالکیت خصوصی، راز اینکه انسان از یک سو محصول کار بیگانه شده و از سوی دیگر وسیلهای است که با آن کار خود را بیگانه میکند، آشکار میشود.
2-1-3. نقد سرمایه داری در دیدگاه مارکس
2-1-3-1. بحران زایی
از منظر مارکس سرمایه در روند رشد خود، با دینامیسمی درونی و وقفه ناپذیر مدام رشد میکند و مانند توده بهمن، مدام بزرگتر میشود و تمام موانع را از سر راه بر میدارد، یا "آنها را میبلعد تا خود فربهتر شود، و وقتی دیگر مانعی نبود، سرانجام خود را میبلعد ." (مارکس،1386)
مارکس معتقد است، بزرگ و انبوه شدن در ذات سرمایه است و ثابت ماندن در حکم مرگ آن است. او تلاش میکند ثابت کند که این رشد تا ابد ممکن نیست و در جایی به رکود و سپس بحران میکشد و آنگاه است که ساعت مرگ سرمایه فرا میرسد.
سرمایه دمادم تضادهای درونی خود را میآفریند، که در بحرانهای اقتصادی تظاهر مییابد. تضاد اصلی که سرنوشت سرمایه را رقم میزند، تضادی است که میان سرشت جمعی نیروی کار برای تولید ارزش اضافی (سرچشمه سرمایه) و شکل فردی مالکیت ابزار تولید و محصولات تولیدی در میگیرد. همین تضاد است که سرانجام رشد سرمایه را به بن بست میکشد. (همان منبع)
مارکس نکتهای را یادآور میشود که برای درک بحران های نظام مهم است: در فراگرد بغرنج انباشت سرمایه، پس از تراکم و تمرکز و انحصار، بخشی از نقدینه خود را از روند تولید آزاد میکند و به صورت سرمایه خالص مالی به جریان میافتد. انبوهه ثروت فردی بر کل روند تولید چیره میشود و بر سیر آن تأثیر میگذارد. اصل "کمترین سرمایه برای بیشترین بهره" رقابت طبیعی کار با سرمایه را به رقابت شدید سرمایه با سرمایه متحول میکند. هرگاه سرمایه به سودی هم ارز با موازین مشخص رقابت در بازار دست نیابد، کل نظام دچار بحران میشود. (همان منبع)
مارکس بار دیگر نتیجه میگیرد: "انحصار سرمایه برای شیوه تولیدی که خود با آن و تحت تأثیر آن شکوفا شده، به صورت مانع رشد در میآید. تضاد میان تمرکز وسایل تولید از سویی و سرشت اجتماعی نیروی کار از سوی دیگر به حدی میرسد که همنشینی آنها دیگر در پوسته سرمایهداری نمیگنجد. این پوسته سرانجام میترکد."
مارکس توضیح میدهد که با پیشرفت فنی، تناسب میان سرمایه ثابت و سرمایه شناور به سود اولی به هم میریزد، در حالیکه بیشترین سود همیشه از بخش دوم ناشی میشود. با پایین آمدن میزان سود، انگیزه تولید افت میکند، و سرمایه از رشد و تکامل، یعنی عنصر حیاتی خود دور میافتد. علایم بیماری به صورت رعشه هایی از عارضههای اقتصادی و اجتماعی ظاهر میشود. سرانجام با یورش گورکنانی که سرمایهداری خود آفریده است (پرولتاریا) ناقوس مرگ آن به صدا در میآید. (همان منبع)
مارکس فروپاشی قطعی حکومت سرمایه را مژده میدهد:
"هر نظم تاریخی در تکامل جامعه، پایههای مادی سامانهای برتر را فراهم میآورد. هر شکل اجتماعی در مرحله معینی از کمال، جای خود را به نظمی بالاتر میدهد. هنگامی که تضاد میان مناسبات توزیع ثروت، که بازتاب شکل تاریخی مناسبات تولیدی هستند، با نیروهای تولید و ظرفیت های تولیدی به نهایت برسد، تعارض دامنه و ژرفای بی سابقه ای پیدا میکند. در این حال برخوردی قطعی میان تکامل مادی تولید و شکل اجتماعی آن پدید میآید. مارکس این شرایط را زمینهای برای انقلاب اجتماعی میداند.(همان منبع)
2-1-3-2. بهره کشی و تشدید شکاف طبقاتی
تنها انگیزهای که سبب میشود صاحب سرمایه در کشاورزی، صنعت، عمدهفروشی یا خردهفروشی کالایی خاص سرمایهگذاری کند، سود شخصی خویش است. برای سرمایهدار مفیدترین شیوه به کار انداختن سرمایه در شرایطی که یک میزان خطر وجود داشته باشد، شیوهای است که بیشترین سود را نصیب او سازد، اما این شیوه همیشه مفیدترین شیوه نیست.
از دیدگاه مارکس ، مفیدترین شیوهای که میتوان سرمایه را به کار بست، بهره بردن از نیروهای تولید است. نرخ سود مانند اجاره بها و دستمزد با رونق جامعه افزایش و با رکود آن کاهش نمییابد. به عکس نرخ سود در جوامع ثروتمند معمولاً پایین و در جوامع فقیر بالاست. نرخ سود معمولاً در کشورهایی که به سرعت در حال زوال میباشند، بالاترین سطح را دارد. (مارکس، ۱۳۶۳)
کارگر تا زمانی به عنوان کارگر موجودیت دارد که در مقام یک سرمایه برای خود وجود داشته باشد و هنگامی به عنوان یک سرمایه وجود دارد که برای او سرمایهای وجود داشته باشد. در نظام سرمایهداری، کارگر بیکار، یعنی آدم کارکنی که خارج از روابط کار است، به حساب نمیآید.
بر این اساس، نیازهای کارگر چیزی جز یک چیز نیست؛ تأمین معاش کارگر تا وقتی که به کار مشغول است. یعنی تا آن حد ضروری است که نسل کارگران از گرسنگی نمیرند. بنابراین دستمزد کارگر به همان اندازه که نگهداری و مراقبت از سایر ابزارهای تولید اهمیت دارد، یا به کلام دیگر به همان اندازه که طرف سرمایه به طورکلی برای بازتولید آن با بهره، موردنیاز است و یا مانند روغنی که به چرخها میمالند تا از حرکت نیفتند، مهم شمرده میشود. سرمایهدار و کارگر، مصرفکننده را فریب نمیدهند، بلکه یکدیگر را فریب میدهند و این موضوع به رابطهای طبیعی تعبیر میشود. (همان منبع)
کار، سرمایه و رابطه میان این دو خصیصه، مالکیت خصوصی را به نمایش درمیآورد. مسیر حرکتی که این اجزای تشکیلدهنده باید طی کنند، به شرح زیر است: (همان منبع)
الف) وحدت با میانجییابی، سرمایه با کار: در این مرحله سرمایه و کار با هم وحدت دارند، سپس اگرچه از هم جدا شده و نسبت به هم بیگانه میشوند، اما متقابلاً تکامل مییابند و یکدیگر را به عنوان وضعیتی ایجابی ارتقاء میدهند.
ب) تضاد میان سرمایه و کار: که یکدیگر را به صورت متقابل طرد میکنند. کارگردر این میان، سرمایهدار را به عنوان ناوجود خویش میداند و به عکس هرکدام سعی میکند دیگری را از حیات ساقط کند.
ج) تضاد هرکدام با خویش: سرمایهدار کاملاً قربانی میشود و به صفوف طبقه کارگر درمیآید، در حالی که کارگر (البته فقط به صورت استثنا) سرمایهدار میشود. کار مرحلهای از (تکامل) سرمایه و هزینه آن محسوب میشود، از این روی دستمزد کار غرامتی است که سرمایه میدهد. (مارکس،1377)
از نظر مارکس، مبارزه آشتیناپذیر سرمایهدار و کارگر مزدکار را تعیین میکند. در این مبارزه پیروزی ناگزیر از آن سرمایهدار است. سرمایهدار بدون کارگر بیشتر میتواند زندگی کند تا کارگر بدون سرمایهدار. پایینترین و ضروریترین سطح دستمزد آن است که معاش کارگر را برای دورهای که کار میکند، تأمین میکند.
تقاضا برای کار انسان همانند همه کالاهای دیگر، ضرورتاً سطح تولید آدمی را تنظیم میکند. هرگاه عرضه بیش از تقاضا میشود، بعضی از کارگران به ورطه گدایی و بینوایی میافتند. لذا بقای کارگر تابع همان شرایطی میشود که بقای هر کالای دیگر؛ پس کارگر تبدیل به کالا میشود و باید بخت و اقبال یارش باشد تا خریداری بیابد. هنگامی که سرمایهدار سود میبرد کارگر لزوماً سودی نمیبرد، اما هرگاه سرمایهدار ضرر کند کارگر لزوماً ضرر میکند. مثلاً اگر سرمایهدار قیمت بازار را به راههای مختلف بالاتر از سطح قیمت طبیعی نگاه دارد، کارگر سودی نمیبرد. (مارکس، 1377)
در مورادی که کارگر و سرمایهدار رنج میبرند، کارگر به خاطر هستی خویش رنج میکشد و سرمایهدار به خاطر سودی که باید از مال بیجانش درآورد.
مارکس سه وضعیت را در جامعه مورد نظر قرار میدهد و وضعیت کارگران را در آنها بررسی میکند: (همان منبع)
الف) اگر ثروت جامعهای در سراشیب سقوط قرار گیرد، هیچ طبقهای به اندازه طبقه کارگر چنین بیرحمانه دچار رنج و سختی نمیشود.
ب) اگر ثروت جامعهای در حال افزایش باشد، این تنها وضعیتی است که مطلوب کارگران است، در این شرایط رقابت میان سرمایهداران شروع و تقاضا برای کارگران از عرضه آن بیشتر میشود.
بالا رفتن دستمزدها باعث میشود که کارگران بیش از حد کار کنند. کارگران اگر درآمد بیشتری بخواهند باید اوقات فراغت خویش را بیشتر قربانی کنند و لذا تمام آزادی خویش را از دست بدهند. در چنین جامعهای که بیش از همه برای کارگران مطلوب است، نتیجه ناگزیر برای کارگران، کار بیش از حد، مرگ زودرس، تنزل تا سطح ماشین و نوکر و مطیع سرمایه شدن است.
با افزایش سطح دستمزدها، جنون سرمایهداران برای پولدار شدن، کارگران را نیز فرا میگیرد که تنها با قربانی کردن ذهن و جانشان آرام میشوند. با افزایش دستمزدها و کار بیش از حد کارگران، بخش عظیمی از کار انباشته میشود و در نتیجهی آن انباشت سرمایه صورت میگیرد. وقتی کار زیادی انباشته شود در واقع محصولات کارگر هر چه بیشتر از او گرفته میشود تا آنجا که کار او به عنوان دارایی شخص دیگری در مقابل او قرار میگیرد و لذا محصول کار با کارگر، بیگانهتر میشود.
همچنین انباشت سرمایه، تقسیم کار را شدت میبخشد، کارگر را یک بُعدی میسازد و او را تا حد ماشین تنزل میدهد و رقابت او را نه تنها با آدمها بلکه با ماشینها نیز موجب میشود. انباشت سرمایه رفته رفته موجب میشود که کمیت معینی از صنعت، کمیت بیشتری از محصولات را تولید کند و تولید مازادی به وجود آید و بخش عظیمی از کارگران اخراج شوند و دستمزدها به پایینترین سطح ممکن برسد.
ج) در کشوری که به ثروتی سرشار دست یافته است، هم دستمزد کار و هم سود سهام احتمالاً بسیار اندک است و رقابت برای اشتغال چنان زیاد است که موجب کاهش سطح دستمزدها تا بدان حد میشود که به زحمت کفاف معاش تعدادی از کارگران را میدهد. (همان منبع)
از نظر مارکس در این نظام همه چیز با کار خریده میشود، اما در همان حال اعلام میکند که کارگری که قادر نیست هر چیز را بخرد، مجبور است خود و هویت انسانیاش را بفروشد. از این منظر، کار یگانه قیمت ثابت چیزهاست، در حالی که در عمل چیزی ناپایدارتر از قیمت کار که دستخوش نوسانات فراوان است وجود ندارد.قیمت فایل فقط 13,200 تومان
برچسب ها : مبانی نظری پیشینه تحقیق نظام سرمایه داری و نظریات مربوط به آن (فصل دوم)